کد مطلب:212653 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:65

ابویزید بسطامی
طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن سروشان (معروف به) ابویزید بسطامی

همان شیخ صوفی زاهد مشهور كه او را قطب العارفین گفته اند و از سلاطین سبعه به شمار آورده اند.

از كتاب جامع الانوار (اسرار) سید حیدر بن علی آملی [1] نقل شده كه ابویزید از



[ صفحه 73]



شاگردان مكتب امام صادق علیه السلام و سقای خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است. [2] .

ابن خلكان گفته: جد بایزید مجوسی بوده كه مسلمان شد. ابویزید دو برادر به نامهای آدم و علی داشته كه آن دو نیز زاهد و عابد بوده اند، لیكن طیفور از آن دو برادر افضل است. [3] .

امام فخر رازی در كتاب اربعین - كه در كلام نوشته - می گوید: ابویزید از سایر مشایخ افضل و مقام وی اعلی از دیگران است، و او سقای خانه امام صادق (ع) بوده. [4] .

عارف نورالدین جعفر بدخشی در كتاب الاحباب گفته: سلطان طیفور، معروف به ابویزید بسطامی درك صحبت بسیاری از مشایخ را نموده تا آن كه به محضر حضرت صادق (ع) برای استفاده رسید و مدتی مصاحب آن جناب شد و پی به كمالات آن بزرگوار برد و می گفت كه اگر به محضر امام صادق (ع) نمی رسیدم، كافر می مردم؛ با این كه ابویزید در بین اولیاء همانند جبرئیل در بین ملائكه بوده و آغاز او پایان دیگر از سالكین بوده، آن گونه كه جنید بغدادی درباره ی وی گفته است. [5] .

فاضل عارف، محمد بن یحیی گیلانی نوربخشی، در شرح گلشن راز، نقل كرده كه بایزید از وطن خارج شد و سی سال در سفر بود و ریاضت می كشید و یكصد و سیزده استاد را خدمت كرد تا به محضر امام صادق (ع) رسید، و در ملازمت آن حضرت، آن چه مقصود و غرض آفرینش بود، حاصل كرد. [6] .



[ صفحه 74]



محمد بن عیسی كه مشهور به حاجی مؤمن خراسانی است در كتابش كه شرح طریقه سلسله عرفاء است می گوید: یكی از سلسله های طریقت طیفوریه است. كه به ابویزید بسطامی منتهی می شود، و آن گونه كه مشهور است او... پس از آن كه یكصد و سیزده پیر را ملاقات كرده بود، امام صادق (ع) یكصد و چهاردهمین استادش بوده و مدت هجده سال سقای خانه آن بزگورا بوده است. [7] .

ابن شهر آشوب (ره)، در مناقب، گوید: ابویزید بسطامی، طیفور سقا، سیزده سال خدمتگزار و سقای (خانه) امام صادق (ع) بوده است. [8] .

سید بن طاووس (ره) در «طرائف» آورده است كه: از علوشان اهل بیت علیهم السلام است كه افضل المشایخ، ابویزید بسطامی، سقای خانه امام جعفر صادق علیه السلام بوده است. [9] .

علامه حلی (ره)، در شرح تجرید، می فرماید: پراكندگی علم و فضل و زهد و ترك دنیای ائمه (ع) تا بدان جاست كه برترین مشایخ افتخار به خدمت آنان می كنند، و ابویزید بسطامی مفتخر است كه سقای خانه امام صادق (ع) بوده است. [10] .

شیخ بهائی (ره)، در كتاب كشكول، از تاریخ ابن زهره اندلسی، نقل كرده كه ابویزید بسطامی چندین سال به امام صادق (ع) خدمت كرد، و امام او را طیفور سقا می خواند، چون سقای خانه آن حضرت بود. پس از مدتی كه در محضر آن بزرگوار بود اجازه خواست تا به بسطام برگردد. [11] .

روزی حضرت صادق علیه السلام به وی فرمود: از طاقچه كتاب را بده. بویزید عرض كرد: یا ابن رسول الله! طاقچه كجاست؟ حضرت فرمود: بالای سرت؛ تو چندین سال است كه در خانه ما می باشی، هنوز طاقچه اطاق را ندیده ای؟ بویزید عرض كرد: جذبه و نورانیت تو مرا از همه چیز غافل كرده. حضرت فرمود: كارت تمام شد، باید به بسطام برگردی و



[ صفحه 75]



در آن جا مردم را به سوی خدا و پیامبر و اولیاء بخوانی. [12] .

و بعضی گفته اند: هنگامی كه حضرت صادق علیه السلام بویزید را به بسطام می فرستاد، جبه ای جبه های خود را به او عنایت كرد، و فرزند عزیزش، محمد بن جعفر را با او همراه فرمود. هر دو به بسطام آمدند. اتفاقا محمد در بسطام مرد؛ بویزید او را در همین مقام و مقبره ای كه مزار اوست، دفن كرد و مكرر به زیارتش می رفت. [13] بعدا برای قبر او قبه ای بنا شد، و ما در ذیل حالات محمد بن جعفر بدان اشاره كرده ایم.

در نامه دانشوران چنین آمده است: طیفور بن عیسی بن آدم، ابویزید بسطامی، در اوایل سده سوم هجری، در زمان خلافت المعتصم بالله، خلیفه عباسی، بر مدارج عرفان و مقامات ایقان ارتقا جست، صیت كرامات و خوارق عاداتش در نزد عالی و دانی، انتشار و اشتهار یافت؛ و وی از زهاد و عباد آن طبقه است، به صفات نیكو و اخلاق حسنه از هر جهت آراسته بوده است. در بدایت ایام زندگانی، دارای علوم ظاهر بوده، سپس به طریق طریقت قدم نهاده تا به سر منزل حقیقت بار گشود و رتبتی بلند و مرتبتی ارجمند پیدا نمود. و در بسیاری از كتب كه ترجمه حالات آن عارف را نگاشته اند، مسطور است كه در ابتدای حال، پس از آن كه یكصد و سیزده پیر را خدمت كرد، شبی حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله را رد خواب دید، نزد حضرت زبان به شكایت گشود كه یا رسول الله یكصد و سیزده پیر را خدمت كرده ام، هنوز مرا معرفتی به دست نیامده و كمالی حاصل نشده است. حضرت رسول (ص) در جواب فرمود: اگر خواهان كمالی باید از اهل بیت من اخذ نمایی كه طریق حق بر تو واضح و آشكار شود. همین كه از خواب برخاست عازم مدینه شد؛ چون بدان مكان مبارك رسید، طفلی را در كوچه دید به سن هفت سالگی كه آثار سطوت و بزرگی از ناصیه اش پیدا بود؛ معلوم كرد كه حضرت صادق علیه السلام است. اول با خود گفت: كودك را سلام كردن، خارج از رسم و قانون است. بعد از اندیشه بسیار، گفت: چه عیب دارد فرزند پیغمبر (ص) را سلام دادن؟ پس نزدیك رفت و سلام نمود. حضرت فرمود: و علیك السلام،ای بویزید. وی از آن حال، حالتش تغییر پیدا كرده، نزدیك رفت و گفت: یا ابن رسول الله! چگونه مرا شناختی؟ فرمود: شناختم تو را و پدر تو را، و می دانم كه غرض تو از آمدن نزد ما اخذ طریق حق و راه صواب است، و نقل شده كه پس از این مقدمه، سی سال به خدمت و سقایی آن حضرت مشغول بود. [14] .



[ صفحه 76]



نویسنده گوید: جای بسی تعجب است كه چگونه در نامه دانشوران (نوشته جمعی از فضلاء و دانشمندان دور قاجار) دقت كافی در نقل مطالب نشده است. از جمله در همین تاریخ بویزید از طرفی می نویسد كه او در اوایل سده سوم در عصر المعتصم بالله (كه ابتداء خلافتش در سال 218 هجری است) بوده، و سپس می گوید: سی سال به خدمت و سقایی خانه حضرت صادق (ع) مشغول بوده، در حالی كه وفات امام صادق (ع)، 148 هجری است. پس قاعدة بویزید باید در سده دوم باشد نه سوم.

جمعی از محققین و دانشمندان مستبعد دانسته اند كه بایزید درك محضر امام صادق (ع) را نموده باشد؛ چون وفات حضرت صادق (ع) در سال 148، و وفات بایزید به قول ابن خلكان و شیخ نورالدین ابوالفتوح المحدث و دیگران، در سال 261 یا 264 بوده است؛ و هیچ یك از مورخین در این دو تاریخ اختلاف ندارند و اكثرا گفته اند: عمر بایزید بین هفتاد الی هشتاد سال بوده و بیش از هشتاد سال عمر نكرده است؛ پس باید سی و سه سال یا سی و شش سال بعد از وفات حضرت صادق (ع) به دنیا آمده باشد. بنابراین چگونه ممكن است سی سال - طبق نامه دانشوران - یا هجده و یا سیزده سال طبق گفته دیگران به امام صادق (ع) خدمت كرده و سقای خانه آن بزگوار باشد!

و از طرفی شیخ بهائی می فرماید: بزرگانی چون فخر رازی در بسیاری از كتابهایش، و سید جلیل رضی الدین علی بن طاووس در طرایف، و علامه حلی در شرح تجرید گفته اند كه بایزید درك محضر امام صادق (ع) را نموده و سقای خانه آن حضرت بوده است. [15] .

عده ای برای رفع استبعاد به جای امام صادق (ع)، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را گفته، و بعضی حضرت ابی جعفر جواد علیه السلام را ذكر كرده اند.

مرحوم آقا محمد علی فرزند مرحوم آقا باقر بهبهانی، در شرح مفاتیح فیض، در ذیل ترجمه حضرت صادق (ع) احتمال داده، جعفری كه بویزید درك محضرش را نموده و از او استفاده كرده و سقای خانه او بوده، جعفر كذاب باشد نه حضرت جعفر صادق (ع)، و این جریان قبل از ظهور فسق و كذب و ادعای امامت جعفر بوده. [16] .

در نامه دانشوران از بعضی از عرفاء نقل شده كه درك خدمت حضرت صادق علیه السلام لازم نیست كه در حیات آن حضرت صورت گرفته باشد؛ زیرا كه استفاده و طلب همت مرید، از روحانیت مرشدی، در ممات نیز ممكن است، و از مرشد حقیقی كه آن امام



[ صفحه 77]



عالی مقام باشد، استفاضه حقایق و معارف به طریق اولی امكان پذیر خواهد بود.و بعضی احتمال داده اند كه منظور از درك خدمت، تمسك او به جبل ولایت و التزامش به مذهب جعفری باشد. [17] بنابراین سقایی او در خانه حضرت بسیار بعید است.

آنچه برای حل این مشكل به نظر می رسد این است كه بایزید دو نفر بوده اند: یكی طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان كه معاصر حضرت صادق (ع) و سقای خانه او بوده، و دیگری، طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی زاهد كه معاصر حضرت جواد (ع) بوده كه اولی را ((اكبر)) و دومی را ((اصغر)) نامیده اند. اول كسی كه متوجه این مطلب شد، یاقوت حموی است كه در معجم البلدان می گوید:

بسطام، به كسر باء ثم السكون، شهری بزرگ در جاده نیشابور دو منزل بعد از دامغان است. بعد می گوید: در آن جا قبر ابویزید بسطامی را، در وسط شهر، كنار بازار، دیدم و او طیفور بن عیسی بن شروسان [18] زاهد بسطامی است. و نیز از بسطام بویزید، طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی زاهد بسطامی (اصغر) است. [19] .

جامی در نفحات می گوید: ابویزید ملقب به طیفور در شهر بسطام دو نفر بودند: یكی، بویزید طیفور بن عیسی (اكبر) و دیگری بویزید طیفور بن آدم بن عیسی بن علی (اصغر) است. [20] .

نویسنده گوید: عرفاء و صوفیه در كتاب هایشان شرح حال بویزید (اكبر) را، مفضل و مشروح نوشته اند و كراماتی برای وی نقل كرده اند كه بیشتر آنها به افسانه شبیه تر است و



[ صفحه 78]



بسیار مستبعد به نظر می رسد. حال مختصری از آورده آنان و همچنین كلمات منتسب به وی ذكر می شود:

شیخ عطار در تذكرة الاولیاء در شرح حال ابویزید می گوید: شیخ بایزید بسطامی رحمه الله علیه، اكبر مشایخ و اعظم اولیاء بود و مرجع اوتاد در ریاضات و كرامات و حالات و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.

وقتی كه به سن تمیز رسید، مادرش او را به مدرسه فرستاد. چون به سوره لقمان و این آیه رسید، «و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه و هنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشكرلی و لوالدیك الی المصیر» [21] - ما انسان را در مورد پدر و مادرش (مخصوصا مادرش) كه با ناتوانی روز افزون حامله وی بوده، و از شیر گرفتنش تا دو سال طول می كشد، سفارش كردیم و گفتیم: مرا و پدرت و مادرت را سپاس بدار كه سرانجام خلق به سوی من است - و استاد معنی آیه را بیان كرد، اثری عمیق رد وی گذاشت؛ لوح بر زمین نهاد و اجازه خواست تا به خانه رود. به خانه آمد، مادرش گفت: به چه آمده ای؟ گفت: به آیتی رسیدیم كه حضرت حق به خدمت و شكرگزاری خویش و پدر و مادر امر می فرماید و من در دو خانه، كدخدایی نتوانم كرد، این آیه بر جان من آمده است. یا از خدایم بخواه تا همه از تو باشم و یا در كار خدایم كن تا همه با وی باشم. مادر گفت: ای پسر! تو را در كار خدای كردم و حق خویش به تو بخشیدم، برو و خدای را باش. پس بایزید از بسطام برفت، و سی سال در بلاد شام و مصر می گردید و ریاضت می كشید و بی خوابی و گرسنگی دائم پیش گرفت، و یكصد و سیزده پیر را خدمت كرد و ا زهمه بهره مند شد. [22] .

نقل است كه او را نشان دادند كه فلان جای، پیر بزرگی است؛ با یزید به دیدن وی رفت، چون نزدیك او رسید، دید كه پیر آب دهن سوی قبله انداخت؛ در حال شیخ بازگشت، گفت: اگر او را در طریقت قدری (قدمی ثابت) بودی برخلاف شریعت نرفتی. [23] .

پس از آن كه با یزید به خدمت اولیاء بزرگ رسید، و مرتبه كمال یافت، بر دلش گذشت تا رضای مادر را بجوید و به خدمت او در آید. خودش (بویزید) در این باره می گوید: آن كار كه بازپسین همه كارها می دانستم، پیشین هم بود و آن رضای والده بود. و آن چه در جمله ریاضت و مجاهده و غربت می جستم در آن یافتم كه یك شب والده از من آب



[ صفحه 79]



خواست. رفتم آب آورم. در كوزه آب نبود. و به لب جوی رفتم و آب آوردم. چون باز آمدم، مادرم در خواب شده بود. شبی سرد بود. كوزه بر دست ایستادم تا از خواب، بیدارشد. كوزه را به وی دادم. چون دید كه كوزه بر دست من یخ زده، مرا دعا كرد. در وقت سحر آن چه می جستم به من رسید. [24] .

از بایزید اشعاری به جا مانده كه در كتب شعراء مضبوط است و چند شعر و رباعی زیر از ساخته های اوست:



تا رفت دیده و دل من در هوای عشق

بنمود جا به كشور بی منتهای عشق



وارسته گشت و صرف نظر كرد از دو كون

این سان شود كسی كه دهد دل برای عشق



ماراست عشق و هر كه به عالم جز این بود

بیگانه باشد او، نشود آشنای عشق



ای عشق تو كشته عارف و عامی را

سودای تو گم كرده نكونامی را



شوق لب میگون تو آورده برون

از صومعه بایزید بسطامی را



ما را همه ره به كوی بدنامی باد

از سوختگان نصیب ما خادمی باد



ناكامی ما چو هست كام دل دوست

كام دل ما همیشه ناكامی باد



گر قرب خدا می طلبی دلجو باش

وندر پس و پیش خلق نیكوگو باش



خواهی كه چو صبح صادق الوعد شوی

خورشید صفت با همه كس یكرو باش



عجبت لمن یقول ذكرت ربی

و هل انسی فاذكر ما نسیت



شربت الحب كاسا بعد كاس

فما نفد الشراب و لا رویت [25] .



نقل است كه بویزید در گورستان زیاد می گشت، یك شب از گورستان می آمد، جوان مستی كه به ربط می نواخت به بایزید رسید، بویزید گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی



[ صفحه 80]



العظیم». جوان بربط بر سر با یزید زد. بربط و سر بایزید هر دو بشكست. بایزید به زاویه خویش باز آمد. بامداد، بهای بربط را به همراه مقداری حلوا، توسط یكی از مریدان برای جوان فرستاد و گفت: به آن جوان بگوی كه بایزید عذر می خواهد از اینكه بربط بر سرش شسته شده؛ حال این زر در بهای آن صرف كن و این حلوا را بخور تا تلخی غضب و غصه شكستن آن از دلت برخیزد. جوان كه چنان رأفتی دید، متنبه گشت و خود بیامد و از بایزید عذر خواست و از آن عمل توبه كرد و چند جوان دیگر كه از رفقای او بودند، به همراه او توبه كردند. سعدی در بوستانش این داستان را چنین آورده:



یكی بربطی در بغل داشت مست

به شب بر سر پارسایی شكست



چو روز آمد آن نیك مرد سلیم

بر سنگدل برد یك مشت سیم



كه دوشینه معذور بودی و مست

تو را و مرا بربط و سر شكست



مرا به شد آن زخم و برخاستیم

تو را به نخواهد شد الا به سیم



از آن دوستان خدا بر سرند

كه از خلق بسیار بر سر خورند



چنین اند مردان راه خدا

كه خلق خدایند از ایشان رضا



و نیز حكایت شده كه وقتی بایزید به هنگام صبح در حمام شستشویی كرد و بیرون آمد و با جماعتی از مریدان به خانقاه خود می رفت، در اثناء راه، طشتی از خاكستر بر سر وی ریختند. او را هیچ گونه تغییر حالتی پدید نگشت؛ همچنان دست بر سر و روی خود مالیده، قدم بر می داشت و شكر حق به جای می آورد و می گفت: چرا از خاكستر روی در هم كشم كه سزاوار بیش از این باشم. سعدی این داستان را در بوستان به نظم آورده:



شنیدم كه وقتی سحرگاه عید

ز گرمابه آمد برون با یزید



یكی طشت خاكسترش بی خبر

فرو ریختند از سرایی به سر



همی گفت ژولیده دستار و موی

كف دست شكرانه مالان به روی



كه ای نفس من در خور آتشم

ز خاكستری روی در هم كشم



بزرگان نكردند در خور نگاه

خدا بینی از خویشتن بین مخواه



بزرگی به ناموس گفتار نیست

بلندی به دعوی و پندار نیست



تواضع سر رفعت افزایدت

تكبر به خاك اندر اندازدت



به گردن فتد سركش تندخوی

بلندیت باید بلندی مجوی



نقل است كه زاهدی از جمله بزرگان بسطام همیشه در مجلس بویزید حاضر بود. یك روز به بویزید گفت: خواجه! امروز سی سالست كه صائم الدهر، و به شب در نمازم و در خود از این عوالم كه می گویی اثری نمی یابم. بایزید گفت: اگر سیصد سال به روز، روزه و به شب،



[ صفحه 81]



به نماز باشی ذره ای از این حدیث نیابی. گفت: چرا؟ بویزید گفت: از جهت آن كه تو به نفس خویش محجوبی. مرد گفت: دوای این چیست؟ بویزید گفت: تو هرگز قبول نكنی. گفت: قبول كنم، با من بگوی تا به جای آورم. بویزید گفت: دستار از سر بردار و این جامه كه داری از تن بیرون كن و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر از گردو بر گردن آویز و به بازار رو و كودكان را جمع كن و بدیشان گوی: هر كه مرا یك سیلی زند یك جوز می دهم و همچنین در شهر بگرد، هر جا كه تو را می شناسند. آن جا رو، و علاج این است. مرد زاهد گفت: «سبحان الله، لا اله الا الله»؛ بویزید گفت: كافری اگر این كلمه بگوید مؤمن می شود، و تو به گفتن این كلمه مشرك شدی. مرد گفت: چرا؟ بویزید گفت: زیرا كه خویشتن را از انجام چنین عملی بزرگ تر شمردی لاجرم مشرك گشتی، تو بزرگی نفس خویش را با این كلمه گفتی، نه تعظیم خدای را. مرد گفت: این كار را نتوانم كرد، چیزی دیگرم فرمای. گفت: علاج این است كه گفتم. مرد گفت: نتوانم كرد. بویزید گفت: نگفتم كه قبول نخواهی كرد. [26] .

نویسنده گوید: حضرت امام محمد باقر علیه السلام، به ثقه جلیل القدر جناب محمد بن مسلم، نظیر این عمل را تذكر فرموده بود كه در ذیل حالات محمد بن مسلم نقل شده است؛ اما بویزید، دستور را شدتی بیشتر بخشیده كه مشروعیت آن جای سؤال است.

نقل شده كه بویزید در پس امام جماعتی نماز می كرد. وقتی امام گفت: ای شیخ! تو كسبی نمی كنی و چیزی از كسی نمی خواهی، پس از چه راه معاش خود را تأمین می نمایی؟ شیخ گفت: اینك نمازهایی كه با تو به جا آوردم باید قضا كنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس كسی كه روزی دهنده را نداند، روا نباشد. [27] .


[1] حيدر بن علي حسني آملي، عارف كامل ماهر، از علماي باطن و ظاهر، سيد الافاضل المتالهين، از سادات رفيع الدرجات آمل است؛ كه به عزم زيارت عتبات به عراق سفر كرد و در بغداد رحل اقامت افكند، و با شيخ فخر المحققين نجل جناب علامه حلي، و مولانا نصيرالدين كاشاني مشهور به حلي و ديگر علماء و عرفاي شيعه اماميه صحبت داشته. بيان سلسله خرقه و ارادت او در اول شرح فصوص مسمي به نص النصوص كه از جمله مصنفات اوست مذكو است. و او غير شرح مذكور مصنفات ديگري دارد، مانند: جامع الاسرار و تفاسير او بر قرآن مجيد و تفسير تأويلات و جامع الحقايق و كتاب الكشكول فيما جري علي آل الرسول و رساله رافعة الخلاف، در بيان آن كه توقف حضرت شاه ولايت در دفع خلفاي ثلاثه از جهت نبودن كمك و ياور بوده، و اين رساله را به اشاره فخرالمحققين نوشته، و چند رساله ديگر در امثله توحيد و امامت و اركان الي غير ذلك.

قاضي نورالله (ره) از جامع الاسرار او نقل كرده كه گفته: از عنفوان جواني بلكه از ايام كودكي تا امروز كه ايام پيري است عنايات الهي و حسن توفيق او رفيق حال گرديده به تحصيل عقايد اجداد طاهرين خود كه ائمه معصومين مي باشند و تحقيق طريقه ايشان مشغول بوده ام؛ و مي گويم كيست مثل من از ارباب يقين و اهل تحقيق و سپاسگزارم خداي را كه مرا هدايت كرد به اين راه و اگر هدايت او نبود م اهدايت نمي شديم.



كانت لقلبي اهواء مفرقة

فاستجمعت مذراتك العين اهوائي



فصار يحسدني من كنت احسده

و صرت مولي الوري اذ صرت مولائي



تركت للناس دنياهم و دينهم

شغلا بذكرك يا ديني و دنيايي



در دل من آروزها و هواهاي متفرق بود، اما از زماني كه چشمم تو را ديد آرزوهايم در تو جمع شد - به كساني كه حسد مي بردم امروز به من حسد مي ورزند، و امروز مولاي خلقم چون تو مولاي مني - دنيا و دين مردم را به آنان واگذاشتم و مشغول به ذكر تو گرديدم اي دين و دنياي من. [فوائد الرضويه، ج 1، ص 165.].

[2] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224).

[3] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 621.

[4] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از «اربعين»، ص 476).

[5] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 154.

[6] شرح گلشن راز، شيخ محمد لاهيجي، ص 687 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[7] روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[8] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 5، ص 325 - اعيان الشيعه، ج 36، ص 343.

[9] الطرائف، ص 520.

[10] كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 249.

[11] الكشكول، ج 1، ص 84.

[12] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[13] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[14] نامه دانشوران، ح 4، ص 122.

[15] الكشكول، ج 1، ص 86.

[16] روضات الجنات، ج 4، ص 157.

[17] نامه دانشوران، ج 4، ص 124) برگرفته از مجالس المؤمنين، ج 2، ص 23 - 22).

[18] سروشان، در نسخه ديگر.

[19] معجم البلدان، ج 2، ص 180.

در نامه دانشوران همين مطلب از ياقوت حموي با دو اشتباه نقل شده. اول آنكه آمده است: «حموي در ترجمه شاهرود چنين گفته»، در حالي كه لغت «شاهرود» در معجم البلدان نيست بلكه بسطام است. دوم آن كه آمده است: «در كنار بازار قبر ابويزيد حسن بن عيسي زاهد اصغر است»، در صورتي كه چنين نامي (يعني حسن) در معجم البلدان نيست.

[20] روضات الجنات، ج 4، ص 156.

- مرحوم ميرزا عبدالله افندي در رياض العلماء، ج 4، ص 301 و ج 5، ص 531، از شيخ ابومحمد، عنايت الله بسطامي، كه معاصر شيخ بهائي، و از بزرگان علماي دوره صفويه، و از فرزند زادگان بايزيد بسطامي سقا و صوفي معروف زمان امام صادق (ع) بوده، به عنوان بايزيد بسطامي دوم نام برده و مؤلفات او را برشمرده است.

[21] سوره ي لقمان، آيه ي 14.

[22] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.

[23] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.

[24] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 133.

[25] در شگفتم از حال كسي كه مي گويد ياد آوردم پرودگار خود را، و آيا مگر من فراموش مي كنمش تا به ياد آورم او را - از شراب دوستي حق جام هاي پي در پي نوشيدم، نه شراب تمام شد و نه من سيراب گشتم.

[26] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 139 - نامه دانشوران، ج 4، ص 138.

[27] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 145.